چه خوب حرف گوش کردیم!

سید ما آقای مارهبر ما

چندین سال پیش شاید برگردد به ده سال پیش آمدی و ما فرزندانت را دعوت گرفتی که:بیایید فرزندانم سخنی با شما دارم که می دانم از سر ولایت پذیریتان و از سر عشقتان که در جانم فدای رهبرهایتان متجلی است آن را خوب آویزه ی گوشتان می کنید و آستین هایتان را بالا می زنید و کمر همت  را برای محقق کردنش محکم می کنید.

رهبرا،همه مان گوش هایمان را تیز کردیم و چشمانمان را به لبان مبارکتان دوختیم و نفس هایمان را در سینه حبس کردیم که مبادا صدای نفس نفس هایمان (که از سر شوق دیدارت بود) مانع شنیدن این مهم شود. قبل از منعقد شدن کلام مبارکت همه مان پیش خود می گفتیم حتی اگر شده تمام دنیایم را که نه حتی جانم را می گذارم و بلند می شوم تا حرف تو زمین نماند...می گفتیم مگر می شود حرفت را آویزه ی گوش که نه جانمان نکنیم و جام بر کف انجامش ندهیم؟

و کلام تو منعقد شد....که:فرزندانم، با انقلاب تنها وضع سیاست عوض شده و موضع تولید علم بومی زمین مانده...و بهبود وضعیت علمی بر شما دانشجویان فریضه است...

حرفت شاید برایمان تازه بود و البته که این کلام کلام امام هم بود.

اما این بار چه شده بود مارا مگر پشت گوش انداختن کلام تو با ما مایی که جان بر کف تشنه ی امر تو بودیم جور در می آمد؟مگر همین ما نبودیم که می گفتیم ما اهل کوفه نیستیم و مگر خون ما هدیه ای به تو نبود؟ و مگر لشگری که آمده بود فقط برای زیارت روی ماهت آمده بود،نه،آقا آمده بودیم تا بشنویم نصیحتها و خواسته های پدرمان را و می خواستیم برایمان تعیین تکلیف کنید آقا.

اما نپرسید از بعدش که سرتان نه روحتان را به درد می آورد این بار.

آقا بارویی سرخ از سر شرم می گویم که ما رفتیم و حرفت را گوشه  ای خاک گرفته از ذهنمان جا دادیم .

آقا نمی دانم ما را چه شده ،چه آفتی جانمان را مسخ کرده که وقتی می گویی حضور در عرصه ی سیاسی همه مان دو پا هم قرض می کنیم و با سر در میدان ها حاضر می شویم اما وا اسفا به روزی که بگویی تقویت نهضت علمی،امان از روزی که گله کنی وضع علوم انسانیمان خراب است،امان از روزی که بگویی بنیان های مادی گرایانه ی این علوم شما را به شکاکیت می کشاند،وامان ...

امان

امان

امان از آن روزی که پس از ده سال از ما فرزندانت شکایت کنی که چرا...

درد نامه دانشجویی

سکوت اختیار کنم بهتر است یا حرف بزنم؟

این سوال سوالی است که طی این چند سال تحصیل در دانشکده سر کلاس ها دائم از خودم پرسیدم و پنجاه درصد مواقع به سکوتش راضی شدم و بقیه را به اظهار فضل کردن! گاهی به خودم گفتم آخر جوجه دانشجو می خواهی از چه دفاع کنی ،می خواهی جلوی کی قد علم کنی،اصلا چی داری که بگویی؟تو می خواهی از مبانی  اسلام درمقابل معلمی دفاع کنی که تمام عمرش در فضای سکولار تحصیل کرده و یک عمر هم همان اتمسفر مسموم را به یک عده ی تشنه ی علمی(!) چون تو منتقل کرده و آنها هم از سر بی خبری و گاهی هم باخبری به به و چه چه گفتند و سر تعظیم فرود آوردند؟ اصلا بر فرض نسبتا محال اگر هم جرات کردی و جسارت به خرج دادی و دستت را بالا بردی و ناگهان گفتی استاد....  ....  .... ا؟ حالا چه کار می خواهی بکنی؟ قلبت تند تند می زند که اگر خدای ناکرده بگویی آقا(دین ما) ...در کلاس یک دانشگاه دولتی متعلق به نظام اسلامی  چه اتفاقی می افتد؟ نکند حرفی که داری می زنی جرم است که همه مثل یک عنصر غیر متعارف اجنبی که قصد حمله و هجمه به ایشان را دارد ،دوچشم دارند و دو تا هم قرض می کنند و به آدم طوری زل می زنند که...تا هم حرف آدم تمام می شود نچ نچ های زیر لفظی شان بالا می گیرد.

حالا آدم از این ها یک طوری می تواند بگذرد و به روی سرخ شده ی مبارک نیاورد و بعد ها جای تیرهای به قلب نشسته ی این دانشجو نماهای نا آگاه غرق شده و فریب ظاهر خورده ی غرب پر زر و برق را تیمار کند اما آن طرف قضیه خیلی دردناک تر و منزجر کننده تر است.

وقتی از همه ی این ها گذشته و جو نامساعد کلاس را به روی مبارک خود نیاورده کلامت منعقد می گردد و با چشمانی پر از امید که حالا که حرفمان را زده ایم، بحثی در می گیرد و با سواد اندکمان و با یاری دوستان همسو!!! با استاد مباحثه می کنیم با جمله ی سرد و بی اعتنای استاد مواجه می شوی که:خانم...شما که نمی توانی این حرف ها را علمی  ثابت کنی...

انگار تورا با یک سطل پر از آب شسته اند و گذاشته اند کنار...

دفعه ی بعد هم که تو دیگر دچار درماندگی آموخته شده از نوع شدید آن شدی و دستانت دچار یخ زدگی عضلانی شده است و زبانت در دهان باز بسته است.پس فقط می شنوی...

می شنوی اما نمی پذیری چون نمی توانی بپذیری. تمام وجودت اعلام می کند که نمی تواند بپذیرد.دستانت از حرص و ناراحتی سرد می شود قلبت از عصبانیت تعدی به ساحت معصوم دین به تپش می افتد و مغزت از ناچاری به سکوت به درد می افتد  و با خودت فکر می کنی که چه بر سر ما آمده و اگر دست روی دست بگذاریم چه بدتری رخ می دهد...

و دردت می گیرد.

بررسی موانع و راهکارهای نهضت نرم افزاری و تولید علم

در مقاله ی حاضر جناب آقای علیرضا پیروزمند به بررسی چیستی نهضت نرم افزاری و چرایی جنبش نرم افزاری و موانع آن پرداخته است.
ادامه نوشته

ضرورت جنبش نرم افزاری:

ضرورت تحول علوم کاربردی و تفقه کنونی بر پایه حجیت: در مسیر ایجاد علم دینی توجه به نکته ای حائز اهمیت است.وآن نکته این است که هم علوم تجربی و هم تفقه دینی باید دچار تحول گردد.زیرا اکنون نیازمندی به«تفقه فردی ثباتگرا» تنها دغدغه ی جامعه نیست. بلکه امروز به عاملی کنشگر در فرآیندهای اجتماعی نیازمند هستیم که بتواند با حضور فعال علم و تکنولوژی را به نفع خود تغییر دهد.پس باید یک معرفت دینی قاعده مند که به حجیت منجر شود بر جریان معرفت دینی حاکم شود و سپس محور اصلی ساماندهی معارف اجتماعی قرار گیرد. نظریه تولید علم دینی برگرفته از اندیشه های انقلاب اسلامی و امام راحل است.
ادامه نوشته

انسانشناسی:فطرت

جناب آقای ترکش دوز در تیر ماه امسال در طرح حکمت بلیغ که توسط بسیج دانشجویی دانشگاه علامه که  در دانشکده ی علوم قرآن و حدیث برگزار شد در باب انسان شناسی و بالاخص فطرت سخنرانی کردند که بخشی از آنرا در این پست می آوریم:

ادامه نوشته