-در فصل اول کتاب آمده است که کارل راجرز تنها به تجربه خود می تواند اعتماد کند و اعتبار تجربه اش را تا جایی بالا می برد که از هرنوع وسیله ی دیگری برای دانستن بالاتر است،یعنی از راههای دیگر کسب دانش نظیر عقل،و شهود ووحی.اما نکته اینجاست که بر همه ی اهل علم پرواضح است که تجربه به معنی ادراک حسی از امور محسوس در خارج و داخل انسان خطا پذیر و غیر یقینی است.چه بسا نوع انسان به کرات برخی از این خطاها را دریافته است.نظیر اینکه چیزی را می بیند که وجود ندارد و یا چیزی را میشنود که حقیقت نداشته و یا احساس گرسنگی یا تشنگی می کند درحالی که معده اش پر است.هم چنین است در ادراک های حواس دیگر.

این درحالی است که عقل انسانی اگر بر اساس منطق حرکت کند ودچار مهلکه سفسطه و مغلطه نگردد از خطا مصون است.اما همین عقل با توانمندی های فراوانش در درک ،نواقصی دارد که  از آگاهی به برخی امور ناتوان است و ناگزیر باید دنبال راهی برای درک آنها باشد که این منبع آگاهی مسلما باید فرا انسانی باشد.از اینجاست که عقل آدمی در برابر وحی و کلام خالق خود تسلیم می گردد.این تسلیم دربرابر وحی هنگامی اتفاق می افتد که عقل به درستی از جانب خدا بودن کلام صحه بگذارد.بدین ترتیب وحی وکلام خدا از خطا مصون است و نسبت به تجربه ارجح میباشد واگر تجربه آدمی درتناقض با وحی قرار گیرد عقل حکم می کند که معیا ر کلام خالقی است که به هرچیز عالم است.در نتیجه این کلام راجرز غیر عقلانی است.

در فصول دوم وسوم راجرز به کرات این نکته را مطرح میکند که باید در جلسات مشاوره فضایی را ایجاد کنیم که فرد گرایش به بالغ شدن ورشد کرد خود را رها سازد.اما او در این کتاب اشاره ای به چگونگی این کار نکرده است و این نکته از کاربردی بودن گفته اش برای یک درمانگر کاسته است.

هم چنین او در فصول دو و سه وچهار به بیان نکاتی در ایجاد یک رابطه یاری بخش پرداخته است.اما این نکات مثل پذیرش بدون قید و شرط و حس دوست داشتن مراجع و ارزشیابی نکردن فرد، تاحدی برای یک درمانگری که خود دارای عقایدی است، حال از هرنوع که بخواهد باشد،چه دینی چه غیر دینی، غیر قابل امکان است.به خصوص در مواجهه با افرادی  با اختلال های روانی مثل افراد با شخصیت های ضد اجتماعی و یا افرادی که دچار سادیسم هستند.

هم چنین این نکات و اصولا ایجاد فضا برای رشد شخصی مراجع برای افردی سودمند و قابل استفاده است که از اختلال روانی خاصی رنج نمی برند.وگرنه افرادی که دچار وسواس ،توهم،هذیان،فوبی و بسیار ی مشکلات دیگرروانشناختی اند هنوز از سطح زندگی نرمال برخوردار نیستند که بخواهند به رشد شخصی فکر کنند و یا درجهت آن عمل کنند.این توصیه ها و این شیوه درمان بیشتر مناسب حال افرادی است که به پوچی رسیده اند و یا از اضطراب و افسردگی رنج می برند.

در پژوهشی که توسط هین، انجام شده و در کتاب راجرز در صفحات 47 و 48مطرح شده،او به بررسی این نکته پرداخته که چه کارهایی از سوی درمانگر برای بهبود او موثر و چه کارهایی موثر نبوده اند.و آنگاه به یافته های این پژوهش استناد شده است درحالی که پرسش از مراجعانی که آگاهی خاصی از روانشناسی و عوامل موثر بر روند درمان ندارند از اعتبار ساقط است.

او در انتهای فصل چهارم مطرح میکند که آنچه را که ارائه کرده ام با شتاب اتفاق نمی افتد ممکن است سالها وقت بگیرد شاید هم به دلایلی که ما خوب نمی فهمیم اصلا اتفاق نیفتد.

این مطلب چیزی است که در فضای علمی حاضر جهان با چهارچوب خاصی که دارد عملا نباید پذیرفته شده باشد چراکه خود نظریه دهنده هیچ تضمینی ارائه نمی دهد که اگر این شیوه را اتخاذ کنید به این نتاایج میرسید بلکه می گوید شاید برسید و شاید نرسید!!!و یا حداقل درصد بالایی ارائه باید دادبرای مفید بودن روش.

و آخرین نکته اینکه به نظر میرسد در فصول یک الی چهار وهمچنین در بقیه کتاب بیشتر توصیه هایی دررابطه با بهتر شدن فرایند رواندرمانگری مطرح شده است.و دررابطه با روش مشخص درمان چیز خاصی نیامده و خواننده دررابطه با ویژگی های اصلی رواندرمانگری از منظر راجرز آشنا نمیشود.هم چنین این توصیه های مطرح شده در کتاب بیشتر مناسب حال مشاوره و نه روانشناسی است.برای افراد دارای مشکلات خانوادگی و تحصیلی و ...میتواند مناسب باشد نه افراد نابهنجار.

نویسنده:ریحانه فیاض