پس از گذشت ۳۰ سال از انقلاب آیا توانسته‏ایم بحث «تحول علوم انسانی» را به گفتمان غالب فضای علمی کشور تبدیل کنیم؟
نه؛ به نظرم خوشبيني زيادي لازم است براي اينكه بگوییم توانسته‏ایم این امر را محقق کنیم. اگر دو شاه‏بال علمي جامعه، يعني حوزه و دانشگاه را در نظر بگيريم قدري وضعيت روشن‏تر خواهد شد. آيا واقعاً اكثريت قاطع عالمان دانشگاهي چنين موضعي دارند؟ آيا قاطبه عالمان حوزوي بر چنين موضعي اتفاق دارند؟ متأسفانه ترديدي ندارم كه اقليتي بسيار كوچك از عالمان حوزوي و دانشگاهی بر اين موضع هستند. عموم عالمان دانشگاهي و حوزوي يا با صورت مسئله مواجه نشده‏اند و يا مسئله، بنياناً برايشان موضوعيت ندارد.

فکر نمیکنید دلیلش این است که هنوز نتوانسته‏ایم روش تولید علم و نظریه پردازی را تدوین کنیم؟
كمترين آشنايي تخصصي با روش‏شناسي ـ نه آن چیزی که در دانشگاهها به نام روش تحقیق تدریس میشود ـ آشكار ميكند كه براي توليد نظريه يا نظريه‏پردازي، حتي در حوزه‏هاي جاافتاده و قديمي چون نجوم و مكانيك، هيچگونه قاعده و ضابط‏هایي وجود ندارد. اگر نگاهی به چند اثر مبنايي در علم‏شناسي فلسفي بیندازید یا دست‏ِكم برخي از آثار و تأملات به اصطلاح فلسفي و معرفت درجه دو افرادی همچون نيوتن و هايزنبرگ و انیشتاين و شرودينگر و پلانك و فارادي را با دقت بخوانید تا از نزديك با ره‏پيمودن‏هاي افتان و خيزان اين نظريه‏پردازان خط مقدميِ نوآور آشنا شوید؛ خواهید دید كه قواعد و ضوابط نظريه‏پردازي در هيچ كجاي اين عالم وجود ندارد! صحبت از چگونگي تدوين راهكارها و روشهاي ضابطه‏مند توليد علم ديني اساساً منتفي است.

نظرتان در مورد استفاده از زبان عربی به عنوان میراث غنی اسلامی در ارائه نظریات جدید چیست؟ آیا به جهان شمولی و فراگیری نوآوریها کمک میکند؟
همانطور که میدانید زبان لاتين به عنوان میراث یونان باستان در فرهنگ پژوهشي اروپا به نحوي مشابه، نقش زبان عربي در فرهنگ اسلامي را طي قروني داشته است اما خوب است بدانيم برخي از محققان علم‏شناسِ متخصص انقلاب علمي قرن هفدهم قائلند كه از جمله عوامل تمهيد و تسريع‏كننده انقلاب علمي ـ به عنوان بزرگترین انقلاب علمی غرب ـ و تحولات فكري و انديشه‏اي قرون بعدي در اروپا مرهون روي‏آوردن هر چه بيشتر محققان به زبانهاي قومي و مليشان بوده است. بنابراین مثمر ثمر نميدانم كه حاصل پژوهشها و تأملات چند ده ساله محقق عالمي، به زبان عربي نوشته شود تا شايد عالمان عرب با تأمّلات و تحقيقات حوزه شيعه آشنا شوند. عربي‏نويسي را به لحاظ صرف ميزان تعامل و ايجاد تلاطم فكري و تعاطي انديشه در جهان اسلام، شيوه‏اي بسيار كم تأثير و كم محصول ميدانم و لذا به جد با آن مخالفم.

چرا؟
به سه دلیل؛ اول آنکه نوعاً آنچه در سطح يكي از اقوام اسلامي جدي گرفته شود ميتوان روي هم‏رفته اطمينان داشت دير يا زود آن فكر و انديشه به بيرون از مرزها لبريز خواهد شد. دوم اينكه، آثار پژوهشي جدي‏اي كه به زبان قومي خاص درآيد عمدتاً و مطمئناً آثار بومي و مخاطبين بومي را مدنظر خواهد داشت. از خود سؤال كنيد: چند نفر عالم ايراني اثر محققي را كه درباره "ريشه‏هاي نحوه برخورد و رفتار قوه قضائيه آمريكا با زمين‏خوران بزرگ مرتبط با دربار سرمايه‏داري غارتگر آمريكا" به زبان انگليسي يا عربي نوشته شده خواهند خواند؟

در مورد نمونه‏هایی که ذکر کردید شاید حرفتان درست باشد، اما عده‏ای معتقدند نظریات علوم انسانی و اجتماعی مجرد و جهان شمول‏اند.

نقد شما به سخن من بیانگر یک دیدگاه بسيار رايج و شايع است. رايج، هم ميان دانشگاهيان و هم به همان اندازه ميان حوزويان! اما خوب است برخي از آثار ماندگار يا تأثيرگذار در علوم اجتماعي، از قبيل آثار دوركيم، ماركس، وبر، پارتو، پارسونز، اوكشات، آدام اسميت، ديويد ريكاردو، مينارد كينز، ژان ژاك روسو، هابز، منتسكيو و برخي معاصران را مروري كنيم. نقطه عزيمت هيچيك از اين عالمان محقق نظريه‏پرداز، ناكجاآبادي بيرون از همه جوامع و معضلات و مسائل و حاجاتشان نبوده است. همه آنها از مسئله‏اي، يا وضعيتي كه ناگوار و نامطلوب احساس مي‏شده شروع كرده‏‏‏اند؛ و اگر از سطح ويژگي‏هاي خاص جامعه‏اي هم فراتر رفته‏اند فرا رفتن‏شان هيچگاه به انقطاع از نقطه عزيمت ـ يعني آن معضلات و حاجات آغازين ـ و انديشيدن از منظري بي‏منظر و منظور نينجاميده است. انديشيدن بدون منظر و منظور يا بدون شبكه‏اي از ارزشها و بينشها در صورتي كه چنين چيزي امكانپذير باشد ـ يعني توليد بخارات و غباراتِ بي‏معني و مهمل، نه حتي انديشيدن از سر بيدردي. كه بيدردي هم خود دردي است ـ ميتوان با آن درباره آن انديشيد!

آیا فلسفه را هم مانند علوم انسانی با همین نگاه تحلیل میکنید؟
بله، اگر در آثار امثال هابز و لاك و هيوم و كانت و استيوارت ميل و هگل و شوپنهاور و نيچه و جيمز و راسل و ويتگنشتاين و هايدگر و كوهن و كواين و ليوتار و دريدا و فوكو و رورتي هم نه از دور، كه با دقت هرچه تمام‏تر در يكي از آنها خوب فرو برويد و نه چند صباح كه چند سال همنشيني و مؤانست به خرج دهيد و به ويژه با برخي از معاصران يا متقدمان آنها آشنايي حاصل كنيد؛ به روشني خيره‏كنندهایي خواهيد ديد كه آن حرفهاي فوق‏العاده بي قيد و لابشرطِ انتزاعيِ فلسفي چقدر با مسائل و معضلات و احساسات و آرزوهاي گذشته و حال آنها و برخي از معاصران و جامعه آنها پيوند خورده و از آنها تغذيه و آبياري شده‏اند و سپس شكل و بياني تعميم‏يافته و جهان‏شمول يافته است و نياز به تذكر ندارد كه هيچيك از اين سخنان علم‏شناسانه در حوزه علوم‏انساني ـ اجتماعي تأثيري بر صدق و كذب يا اعتبار و بي اعتباري آن نظرورزي‏ها و نظريه‏پردازيها ندارد.

دلیل سوم مخالفت با ارائه نظریات به زبان عربی را بیان نکردید.
ببینید! حدود سي سال از پيروزي سياسي انقلاب اسلامي ميگذرد. براي من بسيار واضح و روشن است چرا هر دو عالمان دانشگاهي و حوزويِ سکولار نسبت به موضوع بسيار حياتي وحدت حوزه و دانشگاه، اكراه و اعراض دارند. واقعيت اين است كه عموم عالمان دانشگاهي، دانشگاه و دانشگاهيان را متكفل دانش و معرفت ميدانند. از طرف ديگر، عموم عالمان حوزوي، حوزه و حوزويان را متكفل دين و امور ديني ميدانند. اينان الزاماً از سر خبث طينت يا مكاري نيست كه عموماً بر چنين تقسيم كار نهايتاً مضمحل‏كننده انقلاب اسلامي، اجماعي نانوشته و حتي اعلام نشده دارند. در اينجا ناگزيرم به همين مقدار بسنده كنم و بگويم كه هر دو گروه وارث سنت و نهادي هستند كه در مجموع از بدو تولد با پيشفرض اين جدابودگي شروع شده‏اند.

چه باید کرد تا این پیش فرض سکولاریستی اصلاح شود؟
به يمن و بركت فداكاريها و ايثارهاي شهيدان و جانبازان و خون‏دل خانواده‏هاي آنها، عالمان جوان و غيوري از هر دو گروه و به ويژه از دانشگاهيان وجود دارند كه نه تنها به آن جدابودگي معترض‏اند كه به رغم زمينه بسيار نامساعد فرهنگ سياسي و اجتماعي معاصر، جداسازي معاصر را برنمي‏تابند و خواهان نه همبستگي‏هاي اجتماعي و سياسي اين دو نهاد كه طالب امتزاج ماهوي‏تر ارزشي ـ بينشي آنها هستند. ما اگر دريافته‏ايم كه سكولاريسمِ نهادينه شده موروثيِ حوزه و دانشگاه، از درون، شجره ميراث شهدا را مي‏پوساند؛ اگر دريافته‏ايم كه تعليم و تعلّم و تفقه موروثي حوزه به هيچ وجه پاسخگوي ابعاد و ساحات كثير و بسيار پيچيده حيات امروزين بشر نيست؛ اگر دريافته‏ايم كه تعليم و تعلّم موروثي دانشگاه بنياناً عاريتي و بي‏ربط به كتاب‏الله و عترت رسول‏الله(ص) است و حاصل كشت آن نهايتاً به يكپارچه‏سازي هر چه بيشتر ما با انسان و جامعه مدرنيستي غرب مي‏انجامد؛ اگر دريافته‏ايم كه نهادها و موسسات اجتماعی، سياسي و اقتصادي ما عموماً با نگرشها، هنجارها و قواعد مدرنيستي غرب سامان يافته، تدبير ميشوند، در اين صورت، لازم ميشود با تلاش همه جانبه و عمومي راه را بر ادخال هر چه بيشتر انسانهاي كاوشگرِ دردمند غيور به عرصه معارف الهي باز كنيم. بكارگيري زبان ملي براي گشودن هر چه بيشتر باب ورود عالمان جوان به عرصه تعليم و تحقيق هر چه حرفهاي‏ترِ آموزه‏هاي الهي و معطوف كردن تعليم و تحقيقها به ساحات مختلف حيات اجتماعي از جمله نخستين گامهاي مؤثري است كه ميتواند تدريجاً سنت سكولاريستي حوزه و دانشگاه را به نفع حيات انقلاب اسلامي منحل كند.

اما تغییر علوم انساني کار ساده‏‏ای نیست، اساتيد غيرمعتقد به علم ديني و نه لزوماً غيرمتعهد، ساختارها، متون درسي و ... امكان تغييرات را نميدهند، به نظر شما چه راهكاري براي بهبود این وضعیت وجود دارد؟
- اول؛ نميتوان با حكم يا بخشنامه يا دستورالعمل، بخش عظيمي از فرهنگ جامعه‏اي را دستخوش تغيير و تحول بنياني كرد.
- نكته دوم اين است كه ساختار حوزه و دانشگاه در برابر تغییر، مقاومت ميكنند؛ علوم انساني ـ اجتماعي تنها بخشي از آنها هستند. حوزه و دانشگاه هر يك دو سنت كاملاً تثبيت شده و نهادينه شده تاريخي هستند كه با ساير اجزاء فرهنگ اجتماعي، فرهنگ سياسي، فرهنگ كسب و معيشت مردم و حاكمان، ارتباط و مناسبات ذوابعادِ متقابلاً تغذيه كننده و حفاظت كننده‏اي دارند.
البته اين دو نكته ابداً به معناي اين نيست كه پس با تغيير بايد وداع كنيم و تسليم امور و جريانات گذشته و حالِ نامطلوب اين دو نهاد بزرگ و تعيين كننده شويم. درست برعكس، مراد از طرح اين نكات اين است كه توجه كنيم با چه كار بسيار عظيمي مواجه هستيم. موانعی هم پیش رو داریم که ابعاد و سطوح مختلفي دارند. از طرفي، نهادهاي سياستگذار و برنامه‏ريزِ پرقدرت اما بسيار پرت از جريان و فشلي از قبيل شورايعالي انقلاب فرهنگي و شوراها و نهادهايي با قدرت تصميم‏گيري محدودتر را داريم. اين قبيل نهادهاي سياستگزار و برنامه‏ريز به نوبه خود بخشي از مسأله هستند.
در سطحي ديگر، مناسبات، هنجار و سنتهاي جاري بسيار ناسالم، ضد نوآوري و بهشدت تضعيفكننده نظريهپردازي در دانشگاهها و مدارس حوزوي را داريم كه آب به آسياب وضع موجود ميريزند و حركت عموميشان در جهت عدم تغييراتِ حسابشده به نفع انقلاب اسلامي است.
در سطحي ديگر، با سردرگمي درباره چيستي نظريه‏پردازي، روش تحقيق در علوم انساني ـ اجتماعي و وضعيت بسيار ناگوار نظريه‏پردازي در ايران مِن‏جمله كرسي‏هاي نظريه‏پردازي مواجهيم.