اولین ترجمه های تمدن اسلامی که در زمان امویه انجام شده در زمینه ی طب بوده است.که از یونان آمده و علت آن هم نیاز مردم به این علم بوده است.به طور کلی اخذ در جهان اسلام به دوصورت بوده ،اخذ عملی و اخذ نظری.در حیطه ی عملی می توان به دو دانش طب و طالع بینی اشاره کرد.منشا ورود فلسفه ی یونان(اخذ نظری) هم طب و به خصوص طالع بینی بوده است.چراکه برای فهم مباحث این دو دانش نیاز به ترجمه ی فلسفه داشتند.اما اخذ فلسفه ی یونان اخذ تام نبوده است،یعنی ترجمه ی صرف صورت نگرفته است بلکه تمدن اسلامی آن را در خود هضم کرده .هضم کردن به معنی سازگار کردن آن علم با ملکه و قوه ی حدس ان جامعه است.همان طور که ابن سینا می گوید بعداز چهل بار خواندن کتاب ارسطو آن را نفهمیدم و وقتی به طور اتفاقی کتاب پنج صفحه ای فارابی در باب کتاب ارسطو را خواندم کتاب ارسطو برایم مکشوف شد.منظور ابوعلی سینا از نفهمیدن کتاب ارسطو در واقع هضم نکردن آن است.

بارزترین تفاوت فلسفه ی یونان و فلسفه ی فارابی این است که فلسفه ی یونان به انفکاک وجود از ماهیت قائل نیست و همه چیز را موجود می بیند نه وجود.اما فلسفه ی فارابی و اسلامی معتقد به این است که وجود و ماهیت دوچیز است.همان طور که خلقت یعنی اعطای وجود و این اعطای وجود انسان را راهبر می شود به سوی زیادت وجود بر ماهیت.بنابراین فلسفه ی اسلامی غیر از فلسفه ی ارسطویی است.

هم چنین پایه ی فلسفه ی فارابی بر تصور و تصدیق است و علم را به این دو تعریف می کنداما تصور و تصدیق در فلسفه  ی یونان بسیار کمرنگ است چون اعتقاد به آن مستلزم اعتقاد به وجود است.

پس اگر ابن سینا از افلاطون و ارسطو سخن می گوید،اسلامی شده ی علم آنان را بیان می کند نه دقیقا همان را.و اصلا نمی تواند دقیقا همان را بیان کند چون قوه ی حدس او چیزی غیر از پارادایم ارسطوست.

یکی از امتیازات دوره ی تمدن اسلامی این بوده که دانشمندان بدون انگ زدن به علوم آن هارا اخذ کرده و هضم کرده اند.جیزی که در حال حاضر اصلا اتفاق نمی افتد