ایرانی سازی یا اسلامی سازی علوم،دغدغه ی یک پشت کنکوری!!!
اگر از آدم ها،یا به طور اخص دانش آموزان دانشگاهها،یا به طور اخص تر(!) از دانش آموزان دانشگاههای علوم انسانی، بپرسی به نظر شما باید ایرانی سازی علوم انسانی اتفاق بیفتد یا اسلامی سازی، عده ای فریاد خشم سر بر می آورند و می گویند:
"آقا این مسخره بازی ها چیست در می آورید مگر اینجا دانشگاه الهیات است یا رشته ی ایران شناسی؟اصلا مگر علم بومی یا غیر بومی دارد؟یا مگر شرقی و غربی دارد؟اصلا مگر می شود علم را تغییر داد و شرقی کرد؟مگر می شود به ساحت مقدس علم تعرض کرد و اعوذ بالعلم حرفی درباره ی درستی و غلطی اش زد؟آخرش هم می توپد که همین شماهایید که نمیگذارید دانش جو ترقی کند و به جامعه ی آرمانی مقدس غربی نزدیک شود.(البته اگر چیزی ازش مانده باشد!)
عده ای هم شروع به مرثیه سرایی در حق تمدن طویل و فهیم ایرانی و فرهنگ اصیل و خوب و گل و بلبل ایران (بر منکرش!)و بعد هم می زنند در جاده خاکی و از تخت جمشید گرفته تا آفتابه ها ی مسی دزدیده شده ی دوران قاجار و... "سخن رانی" می کنند.
برخی هم که حکایت آن طرف اند که وقتی بهش میگویند این طوری آب نخور عقلت کم میشه برمیگرده میگه عقل چیه،میگن هیچی تو بخور!!!(پ.ن:منظور اینه که بعضی دانش آموزان محترم دانشگاه اصلا درکی از چیستی علم و... ندارند...)
این سوال چند شب پیش،وقتی حاج آقا پناهیان صحبت می کردند برایم دغدغه شد.ایشان می گفتند بعضی ها می ترسند بگویند اسلامی سازی علوم انسانی،میگن بومی سازی!
کمی که بیشتر تامل کنیم،می بینیم که اصلا و اساسا،تلاش برای ایرانی کردن علوم تلاش واهی و بی منطقی است.
چراکه اشکال عمده ی علوم وارداتی از منطقه معنوی غرب(منظور تفکر غربی است) ایدئولوژی نهفته و زیربنایی آن است.هیچ علم و نظریه و حرفی نیست که پشتش فلسفه ای نباشد.حتی وقتی دهان مبارک را باز می کنیم و میگوییم: "ف" در پس آن هدف ی(اگر نخواهم بگویم فلسفه ای) داشته ایم.امروز دیگر کسی منطقا نمی تواند ادعا کند کار من صرفا تجربی محض است و مبتنی بر هیچ پیش فرضی نیست.حال وقتی میبینیم فلسفه و و پیش فرض علوم انسانی حاضر، سکولار،انسان گرا(اومانیستی)،پوزیتویستی(اصالت تجربه)،و به تعبیری ملحدانه است،آیا دیگر فرصتی برای بحث و جنگ و جدل بر سر خوبی یا بدی اش می توان کرد؟
با یک حساب سر انگشتی اگر از دسته سوم پاسخگویان به سوال مذکور نباشیم می فهمیم که باید به دنبال جایگزین برای آن ایدئولوژی بود.
از آن طرف،برای یافتن پیش فرضی که خلل نیابد،و محکم و متقن باشد ،اگر عاقل باشی و از این حجت درونی استفاده به عمل آورده باشی در می یابی که جز "وحی" منبع دیگری در دسترس نداری.تجربه،حس،عقل معاش و شهود هر کدام نقص و خطایی دارد و راه کسب معرفت از این پنج شش خارج نیست.(اگر بود مارا مطلع کنید!).پس عقل حکم می کند که باید علوم مبتنی بر تفکر اسلامی بنا شود و بر اساس فلسفه اسلامی تدوین گردد.که می شود نامش را گذاشت اسلامی سازی.
می رسیم به بحث ایرانی سازی،اساسا منظور کسانی که این اصطلاح را به کار می گیرند مشخص نیست.از چه چیز ایرانی می خواهیم استفاده کنیم؟از فرهنگ ایرانی؟مگر فرهنگ ایرانی مبرا از خطا و مقدس است؟مگر بعضا مطالب واهی و خرافه درآن یافت نمی شود؟مگر فرهنگ ایرانی بالقوه بدون امتزاج با اسلام ارزش و اهمیت خاص و متمایز از سایر فرهنگ ها دارد؟مثل ژاپنی یا هندی؟
پاسخ های اینگونه سولات پر واضح است،و من را مجاب می کند که سخن آقای پناهیان بسی درست است که آنان که می گویند بومی سازی احتمالا اهل مسامحه اند،و جرات رویارویی با خیل منتقدان را ندارند.
پ.ن:نویسنده به خاطر وقت کم،فرصت نکرده به صورت" مشروح" استدلال های منطقی کند،اگر اشکالی هست بحث میکند انشاءالله.
ر.فیاض